در این مدت نزدیکی با مرحوم
قاضی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیدم که در عمرم جز در مرحوم نائینی و
اصفهانی، در شخص دیگری ندیده بودم. او را چنین یافتم که در تمام رفتار و
اخلاق اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از
نزدیک در درس آنها و یا در کنار آنان تحصیل می کردم. مخصوصاً او را دائم
السکوت و الصمت می یافتم. احیاناً از دادن پاسخ نیز طفره می رفت و گاهی
احساس می کردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است تا اینکه تصادفاً به
نکته ای برخوردم که بسیار توجه مرا جلب کرد و آن هم این بود که داخل دهان
مرحوم قاضی کبود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟
ایشان
مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می
پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی
فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی
را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در
آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم
و توانائی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از
صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!»